این عقیده که مردانِ خشن و متجاوز سوئدی نیستند و از خارج آمده اند افسانهای کهن است برای شانه خالی کردن از بار مسئولیت آن هیولایی که در سیستم قدرت جنسیتی (هژمونی جنسیتی) پرورش می یابد. واقعیت این است که جامعهی ما بر این عقیده بنا شده که مردان از زنان باارزشترند. این را نوشی دادگستر نماینده پارلمانی حزب چپ سوئد مینویسد. از دید دادگستر رهبران احزاب در بحث مربوط به تجاوز و خشونت علیه زنان پای «بحث مهاجرین» را به میان میکشند تا به این وسیله مردان در قدرت را محافظت کنند.
باری دیگر این افسانهی قدیمی که تجاوز جنسی به رنگ پوست مردان ربط دارد، موضوع روز شد. این بار توسط حزب «دموکراتهای مسیحی» در مناظرهی احزاب برنامهی تلویزیونی «اگندا». به جای اینکه تجاوز در مرکز توجه قرار بگیرد، کل مشکل به رنگ پوست فرد مجرم فروکاسته شد.
کافیست تنها دو هفته زن باشید تا متوجه شوید که ابعاد خشونت ربطی به کشور محل تولد متجاوز ندارد. و ناراحت میشوم که رهبران احزاب، تجربهی مسلم و مشترک من و تمام دخترانی که با آنها بزرگ شدهام را بدین طریق نادید میگیرند تا بتوانند مشکل را «اخراج» کنند.
از هر سه زن یک نفر در طول زندگی خود مورد تعرض قرار گرفته است. آیا راه حل این است که سوئد را از وجود مردان پاک کرد؟
گویا برای رهبران احزاب اهمیت حیاتی دارد که ما را به سربازانی در جنگ خودشان حول رنگ پوست تبدیل کنند تا اینکه امنیتمان را حفظ کنند. جریان کثیفیست. مادامی که «کلوب روزنامهنگاران»، «آکادمی سوئد» و «دبیرخانهی پارلمان حزب دموکراتهای سوئد» در امان باشند تا به لوس کردن مردانی که برایشان ضروریاند ادامه دهند، گویا مشکلی نیست. اگر هدف اصلی حمایت از مردان در قدرت نیست پس چرا مدام بحث مهاجرین به میان میآید؟
در این نهادها هیچ کس مجرم و متجاوز شناخته نمی شود. در عوض انگشت اتهام را به سوی دیگران می گیرند، تا خود مبرا شوند. با موقعیتی که در عرصه فرهنگ و سیاست دارند مجوز این را پیدا میکنند که هر کاری می خواهند بکنند، بی آنکه مورد پرسش قرار بگیرند. به این ترتیب مردان شوونیست آن دیگرانی هستند که کلمات زیبایی بلد نیستند.
دانش ما دربارهی خشونت جنسی نسبت به زنان و دختران زیاد شده و حالا میدانیم که خطرناکترین جای ممکن برای یک زن میتواند خانهی خودش باشد. خشونت، طی پروسهای طولانی همراه با خشونت روحی، کاهش اعتماد به نفس و فضای کمتر برای دیدار با دوستان و ایجاد روابطی خارج از خانه، عادیسازی میشود.
تفاوت قدرت همواره وجود دارد. مردان با اعمال قدرت این کارها را میکنند زیرا اعتقاد دارند زنان ارزش کمتری دارند، و این کار توسط جامعه هم تأیید میشود: وقتی توهین و آزار دختران در مدرسه توسط پسران، شیطنت پسرانه خوانده میشود، وقتی زمان و نیرویی که زنان در بازار کار ارائه می کنند نسبت به مردان ارزش کمتری دارد و وقتی همواره از زنان انتظار میرود به خانه و بچه بپردازند.
این عقیده که مردانِ خشن و متجاوز از خارج میآیند افسانهای کهن است برای شانه خالی کردن از بار مسئولیت هیولایی که سیستم قدرت جنسیتی (هژمونی جنسیتی) میسازد. اما در حقیقت کل جامعهی ما بر این عقیده بنا شده که مردها از زنان باارزشترند. اما با انکار این مسأله از زیر بار تغییر شانه خالی میکنند.
از قضا همان کسانی که سعی میکنند به ما القا کنند که خشونت مردان با «اخراج» حل می شود، خود بسیار مشتاقند که وضع موجود را برای مثال با جلوگیری از افزایش دستمزد زنان، حفظ کنند. پایین آوردن مالیات برای آقایان همواره ارحجیت دارد.
تقریباً هیچ مردی اعتراف نمیکند که به زنی تعرض کرده باشد. همواره مسائل را کوچک نشان میدهند. نمیتوانند اعتراف کنند. چرا که تصویری که از مرد متجاوز هست، تصویر فردی منحرف است، تصویر یک هیولا، کسی که در جنگلی تاریک حمله میکند. معمولاً درک مردان از خشونت با زنان متفاوت است.
مردان تصور میکنند تنها اعمال خشونت حاد را باید خشونت دانست. بدین ترتیب خودشان را در خشونت یا فاز پیش از اعمال خشونت فیزیکی نمیبینند. حال آنکه زنان میبینند که رفتار کنترلکننده و خشن فضای آنها را برای زندگی و نفس کشیدن محدود میکند. میبینند که خشونت چقدر هراسناک است.
آیا مردی که فضای زندگی زن را محدود میکند یک منحرف دیوانه و فرد مشکل داری است؟ برعکس این مردان «معمولی» هستند که طرفدار برابری زن و مردند؟ آیا مسأله تنها این است که آن مرد خشن به قانون آگاه نیست؟ با توجه به تعداد بسیار مردانی که زنان را مورد تعرض قرار میدهند، منطقی نیست بپذیریم که همه آنها مشکل دار و منحرف باشند.
همه تا حدی از عدم برابری زن و مرد صدمه می بینند. اینکه بگوییم جنسیت، قدرت و خشونت در زندگیمان به هم مرتبط نیستند تنها کوچک انگاشتن تجربیاتمان است.